جدول جو
جدول جو

معنی پیشی گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشی گرفتن
پیش افتادن، جلو افتادن
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
پیشی گرفتن
(هََ)
سبق. (دهار). بدارسبقت جستن. مبادرت کردن. جلو افتادن. پیش افتادن. سبقت کردن. بوص. تقدم جستن. انبیاص. مرص. اشتاء. مشأاه. بذاذه و بذوذه. سباق. تبادر. پیشی جستن. مقدم برهمه آمدن. اعجال. مغاوله. (منتهی الارب) : اسکندر باز ایستاد تا ایشان پیشی گرفتند و بنزدیک ارسطاطالیس رسیدند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
تک از باد صبا پیشی گرفته
بجنبش با فلک خویشی گرفته.
نظامی.
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش ازو بار گرانست.
سعدی.
صبا سرعتی رعد بانگ ادهمی
که بر برق پیشی گرفتی همی.
سعدی.
مردمان بصره سبقت و پیشی گرفتند براهل کوفه. (ترجمه تاریخ قم ص 301) ، تفوق پیدا کردن. ممازقه، پیشی گرفتن در دویدن. ملاهسه، پیشی گرفتن و انبوهی کردن بر آن. سباق و مسابقه، با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن. تسابق، استباق، بریکدیگر پیشی گرفتن. اغتماط، بعمد پیشی گرفتن. در دویدن. بایص، پیشی گیرنده. عزهل، عزهول، پیشی گیرندۀ شتاب رو. سرعان الناس، پیشی گیرندگان. ملوس، پیشی گیرنده به هر راه که باشد. متمرد، پیشی گیرنده. فارط، پیشی گیرنده. مسالفه، پیشی گرفتن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیشی گرفتن
سبقت جستن جلو افتادن پیش افتادن: مردمان بصره سبقت و پیشی گرفتند بر اهل کوفه. در این مقام آمدند که بر اضداد پیشی گرفته لوای استقلال بر فرزاند، تفوق پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی گرفتن
((گِ رِتَ))
سبقت گرفتن، جلو زدن، برتری پیدا کردن
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
پیشی گرفتن
سبقت
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشی گرفتن
اگر دید در کاری بر کسی پیشی گرفت از کارهای دین، مثل عبادت یا حج و غزا و آن چه بدین ماند، دلیل که در آخرت رستگاری یابد و او را نزد خدای تعالی ثواب است. اگر از کسی بر کار دنیائی پیشی گرفت، دلیل که عز و اقبال و مال یابد. محمد بن سیرین
پیشی گرفتن درخواب در کارهای خیر و صلاح، دلیل بر خیر و صلاح دو جهانی است. اگر دید پیشی گرفت در کار شر و فساد، دلیل کند بر فساد دو جهانی.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پیشی گرفتن
التّجاوز
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
پیشی گرفتن
Precede
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیشی گرفتن
précéder
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پیشی گرفتن
preceder
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پیشی گرفتن
предшествовать
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به روسی
پیشی گرفتن
vorausgehen
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پیشی گرفتن
передувати
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پیشی گرفتن
poprzedzać
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پیشی گرفتن
先于
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
پیشی گرفتن
preceder
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پیشی گرفتن
এগিয়ে আসা
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پیشی گرفتن
پیش آنا
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به اردو
پیشی گرفتن
kuongoza
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پیشی گرفتن
önden gelmek
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پیشی گرفتن
앞서다
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
پیشی گرفتن
前に進む
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پیشی گرفتن
לקדם
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به عبری
پیشی گرفتن
precedere
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پیشی گرفتن
mendahului
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پیشی گرفتن
นำหน้า
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پیشی گرفتن
voorafgaan
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
پیشی گرفتن
पहले आना
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش گرفتن
تصویر پیش گرفتن
گرفتن قبل از موعد مقرر، پیش رو قرار دادن، جلو انداختن و پیشاپیش بردن
آغاز کردن، شروع کردن
مانع شدن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ هََ فَ)
ستدن قبل از وقت مقرر. قبل از موعد معهود گرفتن: استسلاف، بها پیش گرفتن. (از منتهی الارب)، برابر گرفتن. مقابل خود قرار دادن. پیش روی نهادن:
هر کو سپر علم پیش گیرد
از زخم جهانش ضرر نباشد.
ناصرخسرو.
تو پرده پیش گرفتی وز اشتیاق جمالت
ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانی.
سعدی.
، جلو انداختن. جلو افکندن. پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن. جلو افکندن و بحرکت واداشتن. در پیش گرفتن: گفت آن خانه خداوند است و او خانه خود را نگاه دارد ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند. (قصص الانبیاء ص 213). چون خلق آرام گیرند تو بنی اسرائیل را فرا پیش گیر و از مصر بیرون رو. (قصص الانبیاء ص 107). برخاست زن خویش و گوسفندان را در پیش گرفت و روی در بیابان نهاد و میرفت. (قصص الانبیاء ص 96)، جلو گرفتن. سد راه آن شدن. (آنندراج). مانع شدن که پیش رود:
دل رمیدۀ ما را که پیش میگیرد
خبر دهید ز مجنون خسته از زنجیر.
حافظ.
چو شاه قصد دل بیدلی کند حافظ
کراست زهره و یارا که پیش شاه بگیرد.
حافظ.
چو سیل شوق برآورد موجۀ طوفان
نمی توانش بخاشاک صبر پیش گرفت.
ظهوری.
تا آب زندگی دو قدم راه بیش نیست
آیینه پیش راه سکندر گرفته است.
صائب.
- پیش گرفتن کاری را، با سر آن شدن. به استمرار آن کار کردن. آغازیدن. شغل آن ورزیدن:
با چنین بخشش پیوسته که او پیش گرفت
رود جیحون را شک نیست که آب آید کم.
فرخی.
چون کنون اتفاق افتاد پیش گیریم که همه عالم میراث ماست و بیگانگان دارند. (تاریخ سیستان). و حاجب بکتکین احتیاط زیادت پیش گرفت. (تاریخ بیهقی). من بخلیفتی ایشان کار را پیش گرفتم. خواجه بدیوان آمد و شغل پیش گرفت و کار میراند چنانکه وی دانستی راندن. (تاریخ بیهقی). چون از این فارغ شوم آنگاه تاریخ نشستن این پادشاه بر تخت ملک پیش گیرم. (تاریخ بیهقی). اگر جنگ آرد بر نشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی ص 354). آنروز و آن شب تدبیر بردار کردن حسنک پیش گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 183 چ ادیب). سلطان گفت: پس زود پیش باید گرفت. (تاریخ بیهقی ص 70). حساب او پیش باید گرفت و برگذارد. (تاریخ بیهقی ص 395). این دیبای خسروانی که پیش گرفته ام بنامش زربفت گردانم. (تاریخ بیهقی ص 392). آن تاریخ بازماندم و بقیت احوال این بازداشته را پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته. (تاریخ بیهقی). ما هر چه از چنین مهمات در پیش گیریم اندر آن با وی [با آلتونتاش] سخن گوئیم. (تاریخ بیهقی). گفتم... که چه میباید نبشت، گفت (مسعود) از مصالح ملک و این کارها که داریم در پیش و پیش خواهیم گرفت آنچه صوابست... بباید نبشت. (تاریخ بیهقی). چندفریضه است که چون ببلخ رسیم... آنرا پیش خواهیم گرفت. (تاریخ بیهقی). پس من بخلیفتی ایشان این کار را [راندن تاریخ را] پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و آن دعوت بزرگ هم پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته. (تاریخ بیهقی). که فریضه بود یاد کردن اخبار و احوال امیر مسعود در روزگار ملک برادرش محمد بغزنین و پیش گرفتم و راندم. (تاریخ بیهقی ص 47). اخبار و احوال امیر مسعود پیش گرفتم و راندم... سخت بشرح و اکنون پیش گرفتم رفتن لشکر را از تکین آباد. (تاریخ بیهقی ص 47). بدان رسیدم که سلطان مسعود حرکت کند از هرات سوی بلخ، آن تاریخ باز ماندم و بقیت این باز داشته پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و [اخبار] مسعود پیش گرفتم و راندم از آنوقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که بهرات رسید. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت پس زودپیش باید گرفت که رفتن ما نزدیکست. (تاریخ بیهقی). سیم آنکه اگر دو کار پیش من آمدی یکی دنیا [و یکی] آخرت اگر تمام کارهای من معطل شدی کار خدا را پیش گرفتمی. (قصص الانبیاء ص 58). فرعون گفت اگر چنانچه این حکم برنیاید حکم دیگر پیش گیرم. (قصص الانبیاء ص 90). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای چون بدریا رسی عجایبهای بسیار ببینی. (قصص الانبیاء ص 172). و این مهم که من پیش میگیرم لشکرها را با خویشتن نخواهم بردن جز اندکی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 67).
دیوانگی ارچه پیش گیرد
برگو ره عاقلان پذیرد.
نظامی.
هر کس بجهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پریچهره تمام است.
سعدی.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
تواضع پیش گیرکه جاه ازاین زیادت نیست. (مجالس سعدی ص 22).
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار.
سعدی.
کسی گفتش اکنون سر خویش گیر
وزین سهلتر مطلبی پیش گیر.
سعدی.
راستی پیش گیر و ایمن باش
کورهانندۀ تو بس باشد.
سعدی.
مشعله ای برفروز، مشغله ای پیش گیر
تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار.
سعدی.
برو هرچه میبایدت پیش گیر
سر ما نداری سر خویش گیر.
سعدی.
گروهی بماندند مسکین و ریش
پس چرخه نفرین گرفتند پیش.
سعدی.
که بیهوده نگرفتم این کار پیش
برو چون ندانی پس کار خویش.
سعدی.
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز
بشمشیر تدبیر خونش بریز.
سعدی.
مراد نفس ندارند ازین سرای غرور
که صبر پیش گرفتند تا بوقت مجال.
سعدی.
اگر پای بندی رضا پیش گیر.
سعدی.
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن.
سعدی.
درشتی نگیرد خردمندپیش.
سعدی.
بدکاری پیش گرفته ای، نه کاری خوب آغاز کرده ای.
- پیش گرفتن درسی را، پس گرفتن آن. پس گرفتن استاد درس شاگرد را. سبق. (تاج المصادر بیهقی). پرسیدن از شاگرد درس او را تا داند یا نه. پرسیدن معلم درس متعلم را. داشتن شاگرد را که درس خود را نزد استاد بخواند تا پیدا آید که آموخته است یا نه.
- پیش گرفتن راهی را یا سفری را، بدان شدن:
مرا گفت اکنون سر خویش گیر
بحل کن تو ما را رهی پیش گیر.
فردوسی.
که در پیش گیرد ره راستی
بپیچد ز هر کژی و کاستی.
فردوسی.
پس متوکل راه سنت پیغمبر صلی اﷲ علیه پیش گرفت. (تاریخ سیستان).
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو.
رفتم از پیش او و پیش گرفتم
راهی سخت و دراز چون دل کافر.
مسعودسعد.
ره پیش گرفت بیت خوانان
برداشته ویک مهربانان.
نظامی.
ره راستی گیرم امروز پیش
که آگاهم از روز فردای خویش.
نظامی.
این توئی با من و غوغای رقیبان از پس
این منم با تو گرفته ره صحرا درپیش.
سعدی.
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر.
سعدی.
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که میبایدت پیش گیر.
سعدی.
چنین راه اگر مقبلی پیش گیر
شرف بایدت دست درویش گیر.
سعدی.
بحکم نظر در بد افتاد خویش
گرفتند هر یک یکی راه پیش.
سعدی.
تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت در پیش. (گلستان سعدی).
- در پیش گرفتن، متحمل شدن: مردی امید بمن و بجاه من داد و سفری دراز در پیش گیرد از عراق تاارمنیه. (تاریخ برامکه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیشه کردن. پیشه ساختن. حرفت و شغل خود قرار دادن. کار و عمل خویش ساختن:
و گر بددلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان.
فردوسی.
هر آنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بی فروغ.
فردوسی.
راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
ناصرخسرو.
نیک بد گفتن من پیشه گرفت
تاببد گفتن او پیش آیم.
خاقانی.
پس ایشان آتش پرستیدن پیشه گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104).
می آریم و نشاط اندیشه گیریم
طرب سازیم و شادی پیشه گیریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قبل از موعد مقرر گرفتن ستدن پیش از وقت: استسلاف بها پیش گرفتن، مقابل خود قرار دادن پیش روی نهادن: نخست از مجاهدان دلاوری سپری پیش گرفته پای تهور بفشرد، جلو افکندن پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن جلو انداختن و بحرکت وا داشتن: ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند، آغازکردن شروع کردن: با کیومرث طریقه مصالحت و دوستی پیش گرفت، سد راه شدن مانع آمدن جلوگیری کردن: دل رمیده ما را که پیش میگیردک خیر دهید بمجنون خسته از زنجیر. (زنجیر) یا پیش گرفتن درسی را. پس گرفتن استاد آن درس را از شاگردپرسیدن معلم درسی را از شاگرد. یا پیش گرفتن راهی یا سفری را. بدان راه یا سفر شدن، یا پیش گرفتن کاری (شغلی) را. بدان مشغول شدن اشتغال ورزیدن بدان: مشعله ای بر فروز مشغله ای پیش گیر تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار. (سعدی) یا در پیش گرفتن کاری (شغلی) را. مشغول آن شدن، اقدام بدان کردن: مردی امید بمن و بجاه من دارد و سفری دراز در پیش گیرد از عراق تا ارمنیه
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه کردن پیشه ساختن حرفه و شغل خود قرار دادن: اگرشاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. (ناصرخسرو)، کار خود قرار دادن عمل خود ساختن ورزیدن: هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کاری را به عنوان پیشه قرار دادن
فرهنگ فارسی معین